کاش

 

کاش یکی پیدا شه خواب و گل تعبیر بکنه


به کویر آب بده تا اونا رو سیر بکنه


کاش یکی پیدا شه با ابرا صمیمی تر باشه


نذاره بارون واسه باریدنش دیر بکنه


کاش یکی پیدا شه که دلش مث اینه باشه


 لااقل دعا واسه بقیه تاثیر بکنه


کاش یکی پیدا شه ‌آب بده به آدمای خوب


نکنه خوشبختیا تو گلوشون گیر بکنه


کاش یکی پیدا شه زندگی بده به کلبه ها


خونه ی شادی ها رو یه جوری تعمیر بکنه


کاش یکی پدیا شه که انقده مهربون باشه


که از آدمای بی ستاره تقدیر بکنه


کاش یکی پیدا شه دستا رو به همدیگه بده


دلای گسسته رو بیاره زنجیر بکنه


کاش یکی پیدا شه قانون سفر رو ببره


 نذاره دم ورودش کسی تاخیر بکنه


کاش یکی پیدا شه مرهم بذاره رو زخم عشق


پیش از این که عاشقی دلا رو دلگیر بکنه


 کاش همه پیدا بشیم به همدیگه کمک کنیم


کسی تنهایی نمی تونه دی و تیر بکنه

       

ولنتاین رو به همه عاشقان تبریک عرض میکنم

 

در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد

حالتي رفت که محراب به فرياد آمد


از من اکنون طمع صبر و دل وهوش مدار

کان تحمّل که تو ديدي همه بر باد آمد


باده صافي شد و مرغان چمن مست شدند

موسم عاشقي و کار به بنياد آمد


بوي بهبود ز اوضاع جهان مي شنوم

شادي آورد گل و باد صبا شاد آمد


اي عروس هنر از بخت شکايت منما

حجله حسن بياراي که داماد آمد


دلفريبان نباتي همه زيور بستند

دلبر ماست که با حسن خداداد آمد


زير بارند درختان که تعلق دارند

اي خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد


مطرب از گفته حافظ غزلي نغز بخوان

تا بگويم که ز عهد طربم ياد آمد

 

 

 

مرد جوانی

                     

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده  بود و  ادعا مي كرد  كه زيباترين  قلب را در تمام آن منطقه  دارد.

 جمعيت زيادي جمع شدند. قلب  او كاملاً سالم بود و  هيچ خدشه اي بر آن  وارد نشده بود.  پس  همه

 تصديق كردند كه قلب او به راستي زيباترين قلبي است كه تاكنون  ديده اند. مرد جوان، در كمال  افتخار،

با صدايي  بلندتر به تعريف از قلب خود پرداخت. ناگهان  پيرمردي  جلو جمعيت آمد و گفت:اما قلب  تو به

 زيبايي قلب من نيست؟مرد جوان و بقيه جمعيت به قلب پيرمرد نگاه كردند. قلب او با قدرت تمام ميتپيد،

  اما پر از زخم بود. قسمتهايي از قلب او  برداشته شده و  تكه هايي  جايگزين  آنها شده  بود؛ اما آنها به

 درستي جاهاي خالي را پر نكرده بودند و گوشه هايي دندانه دندانه در قلب او ديده مي شد. در بعضي

 نقاط  شيارهاي  عميقي وجود داشت كه  هيچ تكه اي  آنها را پر نكرده بود.  مردم با نگاهي خيره  به او

 مينگريستند و با خود فكر مي كردند كه اين پيرمرد چطور ادعا مي كند كه قلب  زيباتري دارد.

مرد جوان  به قلب  پيرمرد  اشاره كرد و خنديد و گفت: (تو  حتماً شوخي  مي كني....قلبت را با قلب من

 مقايسه كن. قلب تو، تنها  مشتي زخم و  خراش و بريدگي است.) پيرمرد گفت: درست است،  قلب تو

 سالم به نظر مي رسد، اما  من هرگز قلبم  را با قلب تو عوض نمي كنم.  مي داني، هر زخمي نشانگر

 انساني است  كه  من عشقم را به او  داده ام؛ من بخشي از  قلبم را جدا كرده ام و به او  بخشيده ام.

 گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است  كه به جاي  آن تكه بخشيده شده قرار داده ام. اما

 چون اين دو عين هم نبوده اند،  گوشه هايي دندانه  دندانه در قلبم دارم كه برايم عزيزند، چرا  كه  يادآور

 عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها بخشي از قلبم را به كساني بخشيده ام. اما آنها  چيزي از

 قلب خود به  من  نداده اند.  اينها همين  شيارهاي  عميق هستند. گرچه دردآورند،  اما يادآور  عشقي

 هستند كه داشته ام. اميدوارم كه  آنها هم  روزي بازگردند و اين  شيارها عميق را با  قطعه اي كه من در

 انتظارش بوده ام، پر كنند. 

پس حالا مي بيني كه زيبايي واقعي چيست؟؟ مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد. در حالي كه اشك از

 گونه هايش سرازير مي شد به سمت  پيرمرد رفت.  از قلب جوان و سالم  خود قطعه اي بيرون آورد  و با

 دستهاي لرزان به پيرمرد تقديم كرد. پيرمرد آن را گرفت و در  قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي

 خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت. مرد  جوان به  قلبش نگاه كرد؛  ديگر سالم نبود، اما از   هميشه

 زيباتر بود. زيرا كه عشق، از قلب پيرمرد به قلب او نفوذ كرده بود.

اربعین حسینی رو به همه مسلمانان جهان تسلیت عرض میکنم

 

 

 

سلام بر ستاره‏های سوخته بر اندام دشت!

 سلام بر بدن‏های چاک چاک!

سلام بر خورشیدهای بر نیزه!

سلام بر مظلومیت بر خاک مانده.

سلام بر اربعین!

سلام بر لحظه‏های غریب وصال!

سلام بر لحظه‏ای که تو را از عطر خوش بهشتی‏ات باز شناختم!

سلام بر پیراهنی که بوی غربت مادر را می‏دهد!

سلام بر اجساد مطهری که غریب، بر خاک رها شدند!

سلام بر حنجره خشک و تشنه علی اصغر!

سلام بر خیمه‏های سوخته، بر بدن‏های جدا شده از سر، معصومیت خاکستر شده، سلام بر تو برادر!

چهل وادی دویدم منازل صبر را.

چهل وادی کشیدم بر دوش خود رنج را.

چهل وادی فرو خوردم بغض را.

چهل وادی ویران شدم در خویشتن؛

خراب گشتم برادر، در خرابه‏های شام.

فرو ریختم برادر، در گریه‏های شبانه سه ساله.

زینت پدر را زیر خنده‏های خویش به تاراج بردند.

حرمت فرزندانت را نادیده گرفتند.

چهل وادی صبر کردم، برادر! صبر کردم؛ صبری جمیل برادر؛ «ما رأیت إلاّ جمیلا».

پروانه‏سان سوختم بر گرد خیمه سجاد.

شعله‏ها را درآویختم تا جگرگوشه‏ات را از هیمه آتش بیرون کشیدم.

ذره ذره آب شدم تا کودک هراسانت را از تاریکی‏ها بیرون کشیدم.

هزاران بار مرگ چشیدم تا ضجه‏های داغ‏دیده طفلان را آرام کردم.

هزاران بار بغض فرو خوردم تا از پس دروازه‏های نامردی گذشتم.

ایستادم، برادر؛ همان‏گونه که سزاوار خواهر چون تویی است.

ایستادم؛ سربلند، در اوج شکستگی.

ایستادم و یک به یک پرده‏های نیرنگشان را چون تار عنکبوتی سست، پاره کردم.

ایستادم و مصیبت حنجره‏های خشک را به گوش‏های غفلت‏زده رساندم. ایستادم و چشم‏های کور را به

سوختگی خیام، باز کردم.ایستادم و انگشت‏های ظلم را در جام‏های به خون آلوده شکستم.

چه کسی می‏توانست بعد از این همه رسوایی، صدای حقیقت را بر خاک ترک‏خورده کربلا نشنود؟!

چه کسی می‏توانست بعد از این رسوایی تظلم را نبیند؟! چه کسی می‏توانست بعد از این، مظلومیت

تو را انکار کند؟! من آمدم برادر؛ با یک دنیا حرف‏های ناگفته، با کمری شکسته و گیسوانی به سپیدی

نشسته من آمدم؛ با دلی داغ‏دیده و اندوهی فراوان و با قلبی سوخته.

حالا منم و تو و رنج چهل روز اسارت که بیش از چهل سال، مرا در هم شکست.

آرام بخواب، برادر! در آرامشی ابدی که خون سرخ تو و یارانت، تا قیامت بر صحنه تاریخ نقش بسته است.

 

                                

 

شکر

 

 

روزی مردی خواب عجیبی دید . در خواب جمعی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند

و تند تند نامهایی را که پیکها از زمین می رسند باز می کنند و آنها را داخل جعبه هایی

می گذارند مرد از فرشته ای پرسید داری چه کار می کنی ؟

فرشته در حالی که نامه ای را باز می کرد گفت : اینجا بخش دریافت است و ما دعاها

 تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم

مرد کمی جلوتر رفت باز دسته بزرگ دیگری از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت

می گذارند انها را توسط پیکهایی به زمین می فرستند

مرد پرسید : شماها چه کار می کنید : یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال

است ما الطاف و رحمتهای خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم

مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است

مرد با تعجب از فرشته پرسید شما اینجا چه می کنید ؟ و چرا بیکارید؟

فرشته جواب داد اینجا بخش تصیق جواب است

مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب

می دهند فرد از فرشته پرسید مردم چگونه می توانند جواب بفرستند فرشته پاسخ داد

 بسیار ساده فقط کافیست بگویید       " خدایا شکر"