عید سعید قربان، عید تقرب به حضرت حق بر عموم مسلمانان و موحدین مبارک باد

 

 

و خدا اسماعیل را به ابراهیم بخشید



و ابراهیم، خدا را به اسماعیلش ترجیح داد



و اسماعیل، خدا را بر خود ترجیح داد



و خدا اسماعیل را به ابراهیم



و اسماعیل را به اسماعیل، بخشید


و این چنین شد که قربان، عیدی مبارک شد




این عید بر یکایک شما عزیزان مبارک باد

 

 

 
 

 
زندگی‌تان به زیبایی گلستان ابراهیم و پاكی چشمه زمزم 

 

مردتاجر

 

 

داستان عبرت آموز و زیبای تاجر و باغ زیبا

 

مردی تاجر در حیاط  قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها

 

را کاشته و …

 

باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی

 

و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود. تا این

 

که یک روز به سفررفت. در بازگشت،دراولین فرصت به دیدن

 

باغش رفت. اما با دیدن آنجا، سرجایش خشکش زد…تمام درختان

 

 و گیاهان درحال خشک شدن بودند ،رو به درخت صنوبر که پیش

 

از این بسیارسر سبز بود، کرد و از او پرسید که

 

چه اتفاقی افتاده است؟

 

درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و با

 

خودم گفتم که من هرگز نمیتوانم مثل اوچنین میوه هایی زیبایی

 

 بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی کردم که شروع به

 

 خشک شدن کردم…مردبازرگان به نزدیک درخت سیب رفت،

 

اما او نیزخشک شده بود…!

 

علت راپرسیدودرخت سیب پاسخ داد:بانگاه به گل سرخ واحساس

 

 بوی خوش آن،به خودم گفتم که من هرگزچنین بوی خوشی از

 

خود متصاعد نخواهم کردوبااین خطور فکرشروع به خشک شدن

 

کردم.ازآنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیزخشک شده بودعلت آن

 

پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم،

 

 چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم.

 

 پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر

 

به ذهنم کرد، شروع به خشک شدن کردم.

 

مرد درادامه ی گردش خوددر باغ متوجه گل بسیار زیبایی شدکه

 

در گوشه ای ازباغ روییده بود.

 

علت شادابی اش راجویا شد.گل چنین پاسخ داد:ابتدامن هم  

 

شروع به خشک شدنکردم،چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر

 

راکه درتمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم،

 

 و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم،

 

باخودم گفتم: اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و

 

عاقل است و این باغ  به این زیبایی را پرورش داده است

 

 می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد،حتماً این

 

 کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است،حتماً

 

میخواسته است که من وجود داشته باشم.

 

 پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین

 

 موجود باشم…

 

 


 دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد

 

پس به جای آنکه جای کسی رابگیریم تلاش کنیم جای واقعی

 

خودرا بیابیم