مردی در جهنم

 

 

 

مردي در جهنم بود كه فرشته اي براي كمك به او آمدو گفت من تو را نجات مي دهم براي اينكه تو روزی

 كاري نيك انجام داده اي فكر كن ببين آن را به خاطر مي آوري يا نه؟

او فكر كرد و به يادش آمد كه روزي در راهي كه ميرفت عنكبوتي را ديداما براي آنكه او را له نكند راهش را

كج كردو از سمت ديگري عبور كرد

فرشته  لبخند زد و بعد ناگهان تار عنكبوتي پايين آمد و  فرشته گفت تار  عنكبوت را بگير و بالا  برو تا به

بهشت  بروي. مرد تار عنكبوت را گرفت در همين هنگام جهنميان ديگر هم كه  فرصتي براي  نجات خود

يافتند به سمت تار عنكبوت دست دراز كردند تا بالا بروند اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنكبوت

پاره شود و خود بيفتد. كه ناگهان تار عنكبوت پاره شد و مرد  دوباره به سمت جهنم  پرت شد فرشته با

ناراحتي گفت تو تنها راه نجاتي را كه داشتي با فكر كردن به خود و فراموش كردن ديگران از دست دادي.

ديگر راه نجاتي براي تو نيست و بعد فرشته ناپديد شد.

 

هيچ وقت به خودت مغرور نشو ....... برگ ها هميشه وقتی می ريزن كه فكر مي كنن طلا

 شدن!!!!!!!!

دیشب

 

 

ديشب رؤيايی داشتم :

 

خواب ديدم بر روی شنها راه میروم،

 

همراه با خداوند.

 

و بر روی پرده ی شب

 

تمام روزهای زندگيم را، مانند فيلمی می ديدم.

 

همان طور که به گذشته ام نگاه ميکردم،

 

روز به روز از زندگی را،

 

دو رد پا بر روی پرده ظاهر شد،

 

يکی مال من و يکی از آن خداوند.

 

راه ادامه يافت تا تمام روزهای تخصيص يافته خاتمه يافت.

 

آن گاه ايستادم و به عقب نگاه کردم.

 

در بعضی جاها فقط يک رد پا وجود داشت ...

 

اتفاقاً ، آن محلها مطابق با سخت ترين روزهای زندگيم بود

 

روزهايی با بزرگترين رنجها ، ترسها ، دردها و ...

 

آن گاه از او پرسيدم :

 

خداوندا! تو به من گفتی که در تمام ايّام زندگی با من خواهی بود

 

و من پذيرفتم با تو زندگی کنم.

 

خواهش می کنم به من بگو چرا در آن لحظات سخت مرا تنها گذاشتی ؟

 

خداوند پاسخ داد :

 

"فرزندم ، تو را دوست دارم وبه تو گفتم در تمام سفر با تو خواهم بود.

 

من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت ،

 

نه حتی برای لحظه ای ،

 

و من چنين نکردم.

 

هنگامی که در آن روزها ، يک رد پا بر روی شن ديدی ،

 

من بودم که تو را به دوش کشيده بودم."