روزی
روزی "چشم" گفت:
من، آن سوی این دره ها کوهی می بینم، پوشیده در غباری
لاجوردی، آیا زیبا نیست؟!




"گوش" شنید و در حالی که با دقت گوش سپرده بود گفت:




نمی توانم کوهی بیابم!








آنگاه "چشم" به سوی دیگر برگشت،
و دیگران درباره خیال باطل و عجیب چشم با هم حرف زدند.
آنها می گفتند:
باید برای چشم اتفاقی افتاده باشد.
گویا ناتوانی در درک احساس عضوی دیگر را توهم
می پنداشتند ...

+ نوشته شده در ساعت توسط غزل
|
سلام